حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان بالهام حق تعالی

ما ز موسی پند نگرفتیم کو گشت از انکار خضری زردرو
با چنان چشمی که بالا می‌شتافت نور چشمش آسمان را می‌شکافت
کرده با چشمت تعصب موسیا از حماقت چشم موش آسیا
شیخ فرمود آن همه گفتار و قال من بحل کردم شما را آن حلال
سر این آن بود کز حق خواستم لاجرم بنمود راه راستم
گفت آن دینار اگر چه اندکست لیک موقوف غریو کودکست
تا نگرید کودک حلوا فروش بحر رحمت در نمی‌آید به جوش
ای برادر طفل طفل چشم تست کام خود موقوف زاری دان درست
گر همی‌خواهی که آن خلعت رسد پس بگریان طفل دیده بر جسد