یافتن شاه باز را به خانه‌ی کمپیر زن

بینی طفلی بمالد مادری تا شود بیدار و وا جوید خوری
کو گرسنه خفته باشد بی‌خبر وان دو پستان می‌خلد زو مهر در
کنت کنزا رحمة مخفیة فابتعثت امة مهدیة
هر کراماتی که می‌جویی بجان او نمودت تا طمع کردی در آن
چند بت بشکست احمد در جهان تا که یا رب گوی گشتند امتان
گر نبودی کوشش احمد تو هم می‌پرستیدی چو اجدادت صنم
این سرت وا رست از سجده‌ی صنم تا بدانی حق او را بر امم
گر بگویی شکر این رستن بگو کز بت باطن همت برهاند او
مر سرت را چون رهانید از بتان هم بدان قوت تو دل را وا رهان
سر ز شکر دین از آن برتافتی کز پدر میراث مفتش یافتی
مرد میراثی چه داند قدر مال رستمی جان کند و مجان یافت زال
چون بگریانم بجوشد رحمتم آن خروشنده بنوشد نعمتم
گر نخواهم داد خود ننمایمش چونش کردم بسته دل بگشایمش
رحمتم موقوف آن خوش گریه‌هاست چون گریست از بحر رحمت موج خاست