مشورت میرفت در ایجاد خلق
|
|
جانشان در بحر قدرت تا به حلق
|
چون ملایک مانع آن میشدند
|
|
بر ملایک خفیه خنبک میزدند
|
مطلع بر نقش هر که هست شد
|
|
پیش از آن کین نفس کل پابست شد
|
پیشتر ز افلاک کیوان دیدهاند
|
|
پیشتر از دانهها نان دیدهاند
|
بی دماغ و دل پر از فکرت بدند
|
|
بی سپاه و جنگ بر نصرت زدند
|
آن عیان نسبت بایشان فکرتست
|
|
ورنه خود نسبت بدوران ریتست
|
فکرت از ماضی و مستقبل بود
|
|
چون ازین دو رست مشکل حل شود
|
دیده چون بیکیف هر باکیف را
|
|
دیده پیش از کان صحیح و زیف را
|
پیشتر از خلقت انگورها
|
|
خورده میها و نموده شورها
|
در تموز گرم میبینند دی
|
|
در شعاع شمس میبینند فی
|
در دل انگور می را دیدهاند
|
|
در فنای محض شی را دیدهاند
|
آسمان در دور ایشان جرعهنوش
|
|
آفتاب از جودشان زربفتپوش
|
چون ازیشان مجتمع بینی دو یار
|
|
هم یکی باشند و هم ششصد هزار
|
بر مثال موجها اعدادشان
|
|
در عدد آورده باشد بادشان
|
مفترق شد آفتاب جانها
|
|
در درون روزن ابدان ما
|
چون نظر در قرص داری خود یکیست
|
|
وانک شد محجوب ابدان در شکیست
|
تفرقه در روح حیوانی بود
|
|
نفس واحد روح انسانی بود
|
چونک حق رش علیهم نوره
|
|
مفترق هرگز نگردد نور او
|
یک زمان بگذار ای همره ملال
|
|
تا بگویم وصف خالی زان جمال
|
در بیان ناید جمال حال او
|
|
هر دو عالم چیست عکس خال او
|