پس بگفت آن نو مسلمان ولی
|
|
از سر مستی و لذت با علی
|
که بفرما یا امیر الممنین
|
|
تا بجنبد جان بتن در چون جنین
|
هفت اختر هر جنین را مدتی
|
|
میکنند ای جان به نوبت خدمتی
|
چونک وقت آید که جان گیرد جنین
|
|
آفتابش آن زمان گردد معین
|
این جنین در جنبش آید ز آفتاب
|
|
کفتابش جان همیبخشد شتاب
|
از دگر انجم به جز نقشی نیافت
|
|
این جنین تا آفتابش بر نتافت
|
از کدامین ره تعلق یافت او
|
|
در رحم با آفتاب خوبرو
|
از ره پنهان که دور از حس ماست
|
|
آفتاب چرخ را بس راههاست
|
آن رهی که زر بیابد قوت ازو
|
|
و آن رهی که سنگ شد یاقوت ازو
|
آن رهی که سرخ سازد لعل را
|
|
وان رهی که برق بخشد نعل را
|
آن رهی که پخته سازد میوه را
|
|
و آن رهی که دل دهد کالیوه را
|
بازگو ای باز پر افروخته
|
|
با شه و با ساعدش آموخته
|
باز گو ای بار عنقاگیر شاه
|
|
ای سپاهاشکن بخود نه با سپاه
|
امت وحدی یکی و صد هزار
|
|
بازگو ای بنده بازت را شکار
|
در محل قهر این رحمت ز چیست
|
|
اژدها را دست دادن راه کیست
|