بقیه‌ی قصه زید در جواب رسول صلی الله علیه و سلم

یمنون بالغیب می‌باید مرا زان ببستم روزن فانی سرا
چون شکافم آسمان را در ظهور چون بگویم هل تری فیها فطور
تا درین ظلمت تحری گسترند هر کسی رو جانبی می‌آورند
مدتی معکوس باشد کارها شحنه را دزد آورد بر دارها
تا که بس سلطان و عالی‌همتی بنده‌ی بنده‌ی خود آید مدتی
بندگی در غیب آید خوب و گش حفظ غیب آید در استعباد خوش
کو که مدح شاه گوید پیش او تا که در غیبت بود او شرم‌رو
قلعه‌داری کز کنار مملکت دور از سلطان و سایه‌ی سلطنت
پاس دارد قلعه را از دشمنان قلعه نفروشد به مالی بی‌کران
غایب از شه در کنار ثغرها همچو حاضر او نگه دارد وفا
پیش شه او به بود از دیگران که به خدمت حاضرند و جان‌فشان
پس بغیبت نیم ذره حفظ کار به که اندر حاضری زان صد هزار
طاعت و ایمان کنون محمود شد بعد مرگ اندر عیان مردود شد
چونک غیب و غایب و روپوش به پس لبان بر بند و لب خاموش به
ای برادر دست وادار از سخن خود خدا پیدا کند علم لدن
پس بود خورشید را رویش گواه ای شیء اعظم الشاهد اله
نه بگویم چون قرین شد در بیان هم خدا و هم ملک هم عالمان
یشهد الله و الملک و اهل العلوم انه لا رب الا من یدوم
چون گواهی داد حق کی بود ملک تا شود اندر گواهی مشترک
زانک شعشاع و حضور آفتاب بر نتابد چشم و دلهای خراب