او مگر ینظر بنور الله بود
|
|
کاندرون پوست او را ره بود
|
اصل آب نطفه اسپیدست و خوش
|
|
لیک عکس جان رومی و حبش
|
میدهد رنگ احسن التقویم را
|
|
تا به اسفل میبرد این نیم را
|
این سخن پایان ندارد باز ران
|
|
تا نمانیم از قطار کاروان
|
یوم تبیض و تسود وجوه
|
|
ترک و هندو شهره گردد زان گروه
|
در رحم پیدا نباشد هند و ترک
|
|
چونک زاید بیندش زار و سترگ
|
جمله را چون روز رستاخیز من
|
|
فاش میبینم عیان از مرد و زن
|
هین بگویم یا فرو بندم نفس
|
|
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
|
یا رسول الله بگویم سر حشر
|
|
در جهان پیدا کنم امروز نشر
|
هل مرا تا پردهها را بر درم
|
|
تا چو خورشیدی بتابد گوهرم
|
تا کسوف آید ز من خورشید را
|
|
تا نمایم نخل را و بید را
|
وا نمایم راز رستاخیز را
|
|
نقد را و نقد قلبآمیز را
|
دستها ببریده اصحاب شمال
|
|
وا نمایم رنگ کفر و رنگ آل
|
وا گشایم هفت سوراخ نفاق
|
|
در ضیای ماه بی خسف و محاق
|
وا نمایم من پلاس اشقیا
|
|
بشنوانم طبل و کوس انبیا
|
دوزخ و جنات و برزخ در میان
|
|
پیش چشم کافران آرم عیان
|
وا نمایم حوض کوثر را به جوش
|
|
کاب بر روشان زند بانگش به گوش
|
وان کسان که تشنه بر گردش دوان
|
|
گشتهاند این دم نمایم من عیان
|
میبساید دوششان بر دوش من
|
|
نعرههاشان میرسد در گوش من
|
اهل جنت پیش چشمم ز اختیار
|
|
در کشیده یکدگر را در کنار
|