پرسیدن پیغمبر صلی الله علیه و سلم مر زید را که امروز چونی و چون برخاستی و جواب گفتن او که اصبحت ممنا یا رسول الله

گفت پیغامبر صباحی زید را کیف اصبحت ای رفیق با صفا
گفت عبدا ممنا باز اوش گفت کو نشان از باغ ایمان گر شکفت
گفت تشنه بوده‌ام من روزها شب نخفتستم ز عشق و سوزها
تا ز روز و شب گذر کردم چنان که ز اسپر بگذرد نوک سنان
که از آن سو جمله‌ی ملت یکیست صد هزاران سال و یک ساعت یکیست
هست ازل را و ابد را اتحاد عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد
گفت ازین ره کو ره‌آوردی بیار در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان من ببینم عرش را با عرشیان
هشت جنت هفت دوزخ پیش من هست پیدا همچو بت پیش شمن
یک بیک وا می‌شناسم خلق را همچو گندم من ز جو در آسیا
که بهشتی کیست و بیگانه کیست پیش من پیدا چو مار و ماهیست
این زمان پیدا شده بر این گروه یوم تبیض و تسود وجوه
پیش ازین هرچند جان پر عیب بود در رحم بود و ز خلقان غیب بود
الشقی من شقی فی بطن الام من سمات الجسم یعرف حالهم
تن چو مادر طفل جان را حامله مرگ درد زادنست و زلزله
جمله جانهای گذشته منتظر تا چگونه زاید آن جان بطر
زنگیان گویند خود از ماست او رومیان گویند بس زیباست او
چون بزاید در جهان جان و جود پس نماند اختلاف بیض و سود
گر بود زنگی برندش زنگیان روم را رومی برد هم از میان
تا نزاد او مشکلات عالمست آنک نازاده شناسد او کمست