در بیان آنک حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان

بشنو الفاظ حکیم پرده‌ای سر همانجا نه که باده خورده‌ای
چونک از میخانه مستی ضال شد تسخر و بازیچه‌ی اطفال شد
می‌فتد او سو به سو بر هر رهی در گل و می‌خنددش هر ابلهی
او چنین و کودکان اندر پیش بی‌خبر از مستی و ذوق میش
خلق اطفالند جز مست خدا نیست بالغ جز رهیده از هوا
گفت دنیا لعب و لهوست و شما کودکیت و راست فرماید خدا
از لعب بیرون نرفتی کودکی بی ذکات روح کی باشد ذکی
چون جماع طفل دان این شهوتی که همی رانند اینجا ای فتی
آن جماع طفل چه بود بازیی با جماع رستمی و غازیی
جنگ خلقان همچو جنگ کودکان جمله بی‌معنی و بی‌مغز و مهان
جمله با شمشیر چوبین جنگشان جمله در لا ینفعی آهنگشان
جمله شان گشته سواره بر نیی کین براق ماست یا دلدل‌پیی
حاملند و خود ز جهل افراشته راکب و محمول ره پنداشته
باش تا روزی که محمولان حق اسپ‌تازان بگذرند از نه طبق
تعرج الروح الیه و الملک من عروج الروح یهتز الفلک
همچو طفلان جمله‌تان دامن‌سوار گوشه‌ی دامن گرفته اسپ‌وار
از حق ان الظن لا یغنی رسید مرکب ظن بر فلکها کی دوید
اغلب الظنین فی ترجیح ذا لا تماری الشمس فی توضیحها
آنگهی بینید مرکبهای خویش مرکبی سازیده‌ایت از پای خویش
وهم و فکر و حس و ادراک شما همچو نی دان مرکب کودک هلا