اول آن کس کین قیاسکها نمود
|
|
پیش انوار خدا ابلیس بود
|
گفت نار از خاک بی شک بهترست
|
|
من ز نار و او ز خاک اکدرست
|
پس قیاس فرع بر اصلش کنیم
|
|
او ز ظلمت ما ز نور روشنیم
|
گفت حق نه بلک لا انساب شد
|
|
زهد و تقوی فضل را محراب شد
|
این نه میراث جهان فانی است
|
|
که به انسابش بیابی جانی است
|
بلک این میراثهای انبیاست
|
|
وارث این جانهای اتقیاست
|
پور آن بوجهل شد ممن عیان
|
|
پور آن نوح نبی از گمرهان
|
زادهی خاکی منور شد چو ماه
|
|
زادهی آتش توی رو روسیاه
|
این قیاسات و تحری روز ابر
|
|
یا بشب مر قبله را کردست حبر
|
لیک با خورشید و کعبه پیش رو
|
|
این قیاس و این تحری را مجو
|
کعبه نادیده مکن رو زو متاب
|
|
از قیاس الله اعلم بالصواب
|
چون صفیری بشنوی از مرغ حق
|
|
ظاهرش را یاد گیری چون سبق
|
وانگهی از خود قیاساتی کنی
|
|
مر خیال محض را ذاتی کنی
|
اصطلاحاتیست مر ابدال را
|
|
که نباشد زان خبر اقوال را
|
منطق الطیری به صوت آموختی
|
|
صد قیاس و صد هوس افروختی
|
همچو آن رنجور دلها از تو خست
|
|
کر بپندار اصابت گشته مست
|
کاتب آن وحی زان آواز مرغ
|
|
برده ظنی کو بود همباز مرغ
|
مرغ پری زد مرورا کور کرد
|
|
نک فرو بردش به قعر مرگ و درد
|
هین به عکسی یا به ظنی هم شما
|
|
در میفتید از مقامات سما
|
گرچه هاروتید و ماروت و فزون
|
|
از همه بر بام نحن الصافون
|