ور نهای منکر چنین دست تهی
|
|
در در آن دوست چون پا مینهی
|
اندکی صرفه بکن از خواب و خور
|
|
ارمغان بهر ملاقاتش ببر
|
شو قلیل النوم مما یهجعون
|
|
باش در اسحار از یستغفرون
|
اندکی جنبش بکن همچون جنین
|
|
تا ببخشندت حواس نوربین
|
وز جهان چون رحم بیرون روی
|
|
از زمین در عرصهی واسع شوی
|
آنک ارض الله واسع گفتهاند
|
|
عرصهای دان انبیا را بس بلند
|
دل نگردد تنگ زان عرصهی فراخ
|
|
نخل تر آنجا نگردد خشک شاخ
|
حاملی تو مر حواست را کنون
|
|
کند و مانده میشوی و سرنگون
|
چونک محمولی نه حامل وقت خواب
|
|
ماندگی رفت و شدی بی رنج و تاب
|
چاشنیی دان تو حال خواب را
|
|
پیش محمولی حال اولیا
|
اولیا اصحاب کهفند ای عنود
|
|
در قیام و در تقلب هم رقود
|
میکشدشان بی تکلف در فعال
|
|
بیخبر ذات الیمین ذات الشمال
|
چیست آن ذات الیمین فعل حسن
|
|
چیست آن ذات الشکال اشغال تن
|
میرود این هر دو کار از انبیا
|
|
بیخبر زین هر دو ایشان چون صدا
|
گر صدایت بشنواند خیر و شر
|
|
ذات که باشد ز هر دو بیخبر
|