رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار

مر شما را بس نیامد رای من ظنتان اینست در اعطای من
ای عقول و رایتان از رای من از عطاهای جهان‌آرای من
نقش با نقاش چه سگالد دگر چون سگالش اوش بخشید و خبر
این چنین ظن خسیسانه بمن مر شما را بود ننگان زمن
ظانین بالله ظن الس را گر نبرم سر بود عین خطا
وا رهانم چرخ را از ننگتان تا بماند در جهان این داستان
شیر با این فکر می‌زد خنده فاش بر تبسمهای شیر ایمن مباش
مال دنیا شد تبسمهای حق کرد ما را مست و مغرور و خلق
فقر و رنجوری بهستت ای سند کان تبسم دام خود را بر کند