مشک را بیهوده حق خوشدم نکرد | بهر حس کرد و پی اخشم نکرد | |
حق زمین و آسمان بر ساختهست | در میان بس نار و نور افراختهست | |
این زمین را از برای خاکیان | آسمان را مسکن افلاکیان | |
مرد سفلی دشمن بالا بود | مشتری هر مکان پیدا بود | |
ای ستیره هیچ تو بر خاستی | خویشتن را بهر کور آراستی | |
گر جهان را پر در مکنون کنم | روزی تو چون نباشد چون کنم | |
ترک جنگ و رهزنی ای زن بگو | ور نمیگویی به ترک من بگو | |
مر مرا چه جای جنگ نیک و بد | کین دلم از صلحها هم میرمد | |
گر خمش گردی و گر نه آن کنم | که همین دم ترک خان و مان کنم |