در بیان آنک نادر افتد کی مریدی در مدعی مزور اعتقاد بصدق ببندد کی او کسی است و بدین اعتقاد به مقامی برسد کی شیخش در خواب ندیده باشد و آب و آتش او را گزند نکند و شیخش را گزند کند ولیکن بنادر نادر

لیک نادر طالب آید کز فروغ در حق او نافع آید آن دروغ
او به قصد نیک خود جایی رسد گرچه جان پنداشت و آن آمد جسد
چون تحری در دل شب قبله را قبله نی و آن نماز او روا
مدعی را قحط جان اندر سرست لیک ما را قحط نان بر ظاهرست
ما چرا چون مدعی پنهان کنیم بهر ناموس مزور جان کنیم