پیش من بنشین و مهجوری مساز
|
|
تا بگوشت گویم از اقبال راز
|
حق سلامت میکند میپرسدت
|
|
چونی از رنج و غمان بیحدت
|
نک قراضهی چند ابریشمبها
|
|
خرج کن این را و باز اینجا بیا
|
پیر لرزان گشت چون این را شنید
|
|
دست میخایید و بر خود میطپید
|
بانگ میزد کای خدای بینظیر
|
|
بس که از شرم آب شد بیچاره پیر
|
چون بسی بگریست و از حد رفت درد
|
|
چنگ را زد بر زمین و خرد کرد
|
گفت ای بوده حجابم از اله
|
|
ای مرا تو راهزن از شاهراه
|
ای بخورده خون من هفتاد سال
|
|
ای ز تو رویم سیه پیش کمال
|
ای خدای با عطای با وفا
|
|
رحم کن بر عمر رفته در جفا
|
داد حق عمری که هر روزی از آن
|
|
کس نداند قیمت آن در جهان
|
خرج کردم عمر خود را دم بدم
|
|
در دمیدم جمله را در زیر و بم
|
آه کز یاد ره و پردهی عراق
|
|
رفت از یادم دم تلخ فراق
|
وای کز تری زیر افکند خرد
|
|
خشک شد کشت دل من دل بمرد
|
وای کز آواز این بیست و چهار
|
|
کاروان بگذشت و بیگه شد نهار
|
ای خدا فریاد زین فریادخواه
|
|
داد خواهم نه ز کس زین دادخواه
|
داد خود از کس نیابم جز مگر
|
|
زانک او از من بمن نزدیکتر
|
کین منی از وی رسد دم دم مرا
|
|
پس ورا بینم چو این شد کم مرا
|
همچو آن کو با تو باشد زرشمر
|
|
سوی او داری نه سوی خود نظر
|