باز گرد و حال مطرب گوشدار
|
|
زانک عاجز گشت مطرب ز انتظار
|
بانگ آمد مر عمر را کای عمر
|
|
بندهی ما را ز حاجت باز خر
|
بندهای داریم خاص و محترم
|
|
سوی گورستان تو رنجه کن قدم
|
ای عمر بر جه ز بیت المال عام
|
|
هفتصد دینار در کف نه تمام
|
پیش او بر کای تو ما را اختیار
|
|
این قدر بستان کنون معذور دار
|
این قدر از بهر ابریشمبها
|
|
خرج کن چون خرج شد اینجا بیا
|
پس عمر زان هیبت آواز جست
|
|
تا میان را بهر این خدمت ببست
|
سوی گورستان عمر بنهاد رو
|
|
در بغل همیان دوان در جست و جو
|
گرد گورستان دوانه شد بسی
|
|
غیر آن پیر او ندید آنجا کسی
|
گفت این نبود دگر باره دوید
|
|
مانده گشت و غیر آن پیر او ندید
|
گفت حق فرمود ما را بندهایست
|
|
صافی و شایسته و فرخندهایست
|
پیر چنگی کی بود خاص خدا
|
|
حبذا ای سر پنهان حبذا
|
بار دیگر گرد گورستان بگشت
|
|
همچو آن شیر شکاری گرد دشت
|
چون یقین گشتش که غیر پیر نیست
|
|
گفت در ظلمت دل روشن بسیست
|
آمد او با صد ادب آنجا نشست
|
|
بر عمر عطسه فتاد و پیر جست
|
مر عمر را دید ماند اندر شگفت
|
|
عزم رفتن کرد و لرزیدن گرفت
|
گفت در باطن خدایا از تو داد
|
|
محتسب بر پیرکی چنگی فتاد
|
چون نظر اندر رخ آن پیر کرد
|
|
دید او را شرمسار و رویزرد
|
پس عمر گفتش مترس از من مرم
|
|
کت بشارتها ز حق آوردهام
|
چند یزدان مدحت خوی تو کرد
|
|
تا عمر را عاشق روی تو کرد
|