در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعر ضوا لها

سر از آن خواب مبارک بر نداشت تا نماز صبحدم آمد بچاشت
در شب تعریس پیش آن عروس یافت جان پاک ایشان دستبوس
عشق و جان هر دو نهانند و ستیر گر عروسش خوانده‌ام عیبی مگیر
از ملولی یار خامش کردمی گر همو مهلت بدادی یکدمی
لیک می‌گوید بگو هین عیب نیست جز تقاضای قضای غیب نیست
عیب باشد کو نبیند جز که عیب عیب کی بیند روان پاک غیب
عیب شد نسبت به مخلوق جهول نی به نسبت با خداوند قبول
کفر هم نسبت به خالق حکمتست چون به ما نسبت کنی کفر آفتست
ور یکی عیبی بود با صد حیات بر مثال چوب باشد در نبات
در ترازو هر دو را یکسان کشند زانک آن هر دو چو جسم و جان خوشند
پس بزرگان این نگفتند از گزاف جسم پاکان عین جان افتاد صاف
گفتشان و نفسشان و نقششان جمله جان مطلق آمد بی نشان
جان دشمن‌دارشان جسمست صرف چون زیاد از نرد او اسمست صرف
آن به خاک اندر شد و کل خاک شد وین نمک اندر شد و کل پاک شد
آن نمک کز وی محمد املحست زان حدیث با نمک او افصحست
این نمک باقیست از میراث او با توند آن وارثان او بجو
پیش تو شسته ترا خود پیش کو پیش هستت جان پیش‌اندیش کو
گر تو خود را پیش و پس داری گمان بسته‌ی جسمی و محرومی ز جان
زیر و بالا پیش و پس وصف تنست بی‌جهتها ذات جان روشنست
برگشا از نور پاک شه نظر تا نپنداری تو چون کوته‌نظر