پیش از آن کین خار پا بیرون کنی
|
|
چشم تاریکست جولان چون کنی
|
آدمی کو مینگنجد در جهان
|
|
در سر خاری همی گردد نهان
|
مصطفی آمد که سازد همدمی
|
|
کلمینی یا حمیرا کلمی
|
ای حمیرا آتش اندر نه تو نعل
|
|
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
|
این حمیرا لفظ تانیشست و جان
|
|
نام تانیثش نهند این تازیان
|
لیک از تانیث جان را باک نیست
|
|
روح را با مرد و زن اشراک نیست
|
از منث وز مذکر برترست
|
|
این نی آن جانست کز خشک و ترست
|
این نه آن جانست کافزاید ز نان
|
|
یا گهی باشد چنین گاهی چنان
|
خوش کنندهست و خوش و عین خوشی
|
|
بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی
|
چون تو شیرین از شکر باشی بود
|
|
کان شکر گاهی ز تو غایب شود
|
چون شکر گردی ز تاثیر وفا
|
|
پس شکر کی از شکر باشد جدا
|
عاشق از خود چون غذا یابد رحیق
|
|
عقل آنجا گم شود گم ای رفیق
|
عقل جزوی عشق را منکر بود
|
|
گرچه بنماید که صاحبسر بود
|
زیرک و داناست اما نیست نیست
|
|
تا فرشته لا نشد آهرمنیست
|
او بقول و فعل یار ما بود
|
|
چون بحکم حال آیی لا بود
|
لا بود چون او نشد از هست نیست
|
|
چونک طوعا لا نشد کرها بسیست
|
جان کمالست و ندای او کمال
|
|
مصطفی گویان ارحنا یا بلال
|
ای بلال افراز بانگ سلسلت
|
|
زان دمی کاندر دمیدم در دلت
|
زان دمی کادم از آن مدهوش گشت
|
|
هوش اهل آسمان بیهوش گشت
|
مصطفی بیخویش شد زان خوب صوت
|
|
شد نمازش از شب تعریس فوت
|