ما بمردیم و بکلی کاستیم
|
|
بانگ حق آمد همه بر خاستیم
|
بانگ حق اندر حجاب و بی حجاب
|
|
آن دهد کو داد مریم را ز جیب
|
ای فناتان نیست کرده زیر پوست
|
|
باز گردید از عدم ز آواز دوست
|
مطلق آن آواز خود از شه بود
|
|
گرچه از حلقوم عبدالله بود
|
گفته او را من زبان و چشم تو
|
|
من حواس و من رضا و خشم تو
|
رو که بی یسمع و بی یبصر توی
|
|
سر توی چه جای صاحبسر توی
|
چون شدی من کان لله از وله
|
|
من ترا باشم که کان الله له
|
گه توی گویم ترا گاهی منم
|
|
هر چه گویم آفتاب روشنم
|
هر کجا تابم ز مشکات دمی
|
|
حل شد آنجا مشکلات عالمی
|
ظلمتی را کفتابش بر نداشت
|
|
از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت
|
آدمی را او بخویش اسما نمود
|
|
دیگران را ز آدم اسما میگشود
|
خواه ز آدم گیر نورش خواه ازو
|
|
خواه از خم گیر می خواه از کدو
|
کین کدو با خنب پیوستست سخت
|
|
نی چو تو شاد آن کدوی نیکبخت
|
گفت طوبی من رآنی مصطفی
|
|
والذی یبصر لمن وجهی رای
|
چون چراغی نور شمعی را کشید
|
|
هر که دید آن را یقین آن شمع دید
|
همچنین تا صد چراغ ار نقل شد
|
|
دیدن آخر لقای اصل شد
|
خواه از نور پسین بستان تو آن
|
|
هیچ فرقی نیست خواه از شمع جان
|
خواه بین نور از چراغ آخرین
|
|
خواه بین نورش ز شمع غابرین
|