آن شنیدستی که در عهد عمر
|
|
بود چنگی مطربی با کر و فر
|
بلبل از آواز او بیخود شدی
|
|
یک طرب ز آواز خوبش صد شدی
|
مجلس و مجمع دمش آراستی
|
|
وز نوای او قیامت خاستی
|
همچو اسرافیل کوازش بفن
|
|
مردگان را جان در آرد در بدن
|
یا رسیلی بود اسرافیل را
|
|
کز سماعش پر برستی فیل را
|
سازد اسرافیل روزی ناله را
|
|
جان دهد پوسیدهی صدساله را
|
انبیا را در درون هم نغمههاست
|
|
طالبان را زان حیات بیبهاست
|
نشنود آن نغمهها را گوش حس
|
|
کز ستمها گوش حس باشد نجس
|
نشنود نغمهی پری را آدمی
|
|
کو بود ز اسرار پریان اعجمی
|
گر چه هم نغمهی پری زین عالمست
|
|
نغمهی دل برتر از هر دو دمست
|
که پری و آدمی زندانیند
|
|
هر دو در زندان این نادانیند
|
معشر الجن سورهی رحمان بخوان
|
|
تستطیعوا تنفذوا را باز دان
|
نغمههای اندرون اولیا
|
|
اولا گوید که ای اجزای لا
|
هین ز لای نفی سرها بر زنید
|
|
این خیال و وهم یکسو افکنید
|
ای همه پوسیده در کون و فساد
|
|
جان باقیتان نرویید و نزاد
|
گر بگویم شمهای زان نغمهها
|
|
جانها سر بر زنند از دخمهها
|
گوش را نزدیک کن کان دور نیست
|
|
لیک نقل آن به تو دستور نیست
|
هین که اسرافیل وقتند اولیا
|
|
مرده را زیشان حیاتست و نما
|
جان هر یک مردهای از گور تن
|
|
بر جهد ز آوازشان اندر کفن
|
گوید این آواز ز آواها جداست
|
|
زنده کردن کار آواز خداست
|