داستان پیر چنگی کی در عهد عمر رضی الله عنه از بهر خدا روز بی‌نوایی چنگ زد میان گورستان

آن شنیدستی که در عهد عمر بود چنگی مطربی با کر و فر
بلبل از آواز او بی‌خود شدی یک طرب ز آواز خوبش صد شدی
مجلس و مجمع دمش آراستی وز نوای او قیامت خاستی
همچو اسرافیل کوازش بفن مردگان را جان در آرد در بدن
یا رسیلی بود اسرافیل را کز سماعش پر برستی فیل را
سازد اسرافیل روزی ناله را جان دهد پوسیده‌ی صدساله را
انبیا را در درون هم نغمه‌هاست طالبان را زان حیات بی‌بهاست
نشنود آن نغمه‌ها را گوش حس کز ستمها گوش حس باشد نجس
نشنود نغمه‌ی پری را آدمی کو بود ز اسرار پریان اعجمی
گر چه هم نغمه‌ی پری زین عالمست نغمه‌ی دل برتر از هر دو دمست
که پری و آدمی زندانیند هر دو در زندان این نادانیند
معشر الجن سوره‌ی رحمان بخوان تستطیعوا تنفذوا را باز دان
نغمه‌های اندرون اولیا اولا گوید که ای اجزای لا
هین ز لای نفی سرها بر زنید این خیال و وهم یکسو افکنید
ای همه پوسیده در کون و فساد جان باقیتان نرویید و نزاد
گر بگویم شمه‌ای زان نغمه‌ها جانها سر بر زنند از دخمه‌ها
گوش را نزدیک کن کان دور نیست لیک نقل آن به تو دستور نیست
هین که اسرافیل وقتند اولیا مرده را زیشان حیاتست و نما
جان هر یک مرده‌ای از گور تن بر جهد ز آوازشان اندر کفن
گوید این آواز ز آواها جداست زنده کردن کار آواز خداست