ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ
|
|
ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ
|
این سخنهایی که از عقل کلست
|
|
بوی آن گلزار و سرو و سنبلست
|
بوی گل دیدی که آنجا گل نبود
|
|
جوش مل دیدی که آنجا مل نبود
|
بو قلاووزست و رهبر مر ترا
|
|
میبرد تا خلد و کوثر مر ترا
|
بو دوای چشم باشد نورساز
|
|
شد ز بویی دیدهی یعقوب باز
|
بوی بد مر دیده را تاری کند
|
|
بوی یوسف دیده را یاری کند
|
تو که یوسف نیستی یعقوب باش
|
|
همچو او با گریه و آشوب باش
|
بشنو این پند از حکیم غزنوی
|
|
تا بیابی در تن کهنه نوی
|
ناز را رویی بباید همچو ورد
|
|
چون نداری گرد بدخویی مگرد
|
زشت باشد روی نازیبا و ناز
|
|
سخت باشد چشم نابینا و درد
|
پیش یوسف نازش و خوبی مکن
|
|
جز نیاز و آه یعقوبی مکن
|
معنی مردن ز طوطی بد نیاز
|
|
در نیاز و فقر خود را مرده ساز
|
تا دم عیسی ترا زنده کند
|
|
همچو خویشت خوب و فرخنده کند
|
از بهاران کی شود سرسبز سنگ
|
|
خاک شو تا گل نمایی رنگ رنگ
|
سالها تو سنگ بودی دلخراش
|
|
آزمون را یک زمانی خاک باش
|