تفسیر ما شاء الله کان

این همه گفتیم لیک اندر بسیچ بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ
بی عنایات حق و خاصان حق گر ملک باشد سیاهستش ورق
ای خدا ای فضل تو حاجت روا با تو یاد هیچ کس نبود روا
این قدر ارشاد تو بخشیده‌ای تا بدین بس عیب ما پوشیده‌ای
قطره‌ی دانش که بخشیدی ز پیش متصل گردان به دریاهای خویش
قطره‌ی علمست اندر جان من وارهانش از هوا وز خاک تن
پیش از آن کین خاکها خسفش کنند پیش از آن کین بادها نشفش کنند
گر چه چون نشفش کند تو قادری کش ازیشان وا ستانی وا خری
قطره‌ای کو در هوا شد یا که ریخت از خزینه‌ی قدرت تو کی گریخت
گر در آید در عدم یا صد عدم چون بخوانیش او کند از سر قدم
صد هزاران ضد ضد را می‌کشد بازشان حکم تو بیرون می‌کشد
از عدمها سوی هستی هر زمان هست یا رب کاروان در کاروان
خاصه هر شب جمله افکار و عقول نیست گردد غرق در بحر نغول
باز وقت صبح آن اللهیان بر زنند از بحر سر چون ماهیان
در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ از هزیمت رفته در دریای مرگ
زاغ پوشیده سیه چون نوحه‌گر در گلستان نوحه کرده بر خضر
باز فرمان آید از سالار ده مر عدم را کانچ خوردی باز ده
آنچ خوردی وا ده ای مرگ سیاه از نبات و دارو و برگ و گیاه
ای برادر عقل یکدم با خود آر دم بدم در تو خزانست و بهار
باغ دل را سبز و تر و تازه بین پر ز غنچه و ورد و سرو و یاسمین