راستی کن ای تو فخر راستان
|
|
ای تو صدر و من درت را آستان
|
آستانه و صدر در معنی کجاست
|
|
ما و من کو آن طرف کان یار ماست
|
ای رهیده جان تو از ما و من
|
|
ای لطیفهی روح اندر مرد و زن
|
مرد و زن چون یک شود آن یک توی
|
|
چونک یکها محو شد انک توی
|
این من و ما بهر آن بر ساختی
|
|
تا تو با خود نرد خدمت باختی
|
تا من و توها همه یک جان شوند
|
|
عاقبت مستغرق جانان شوند
|
این همه هست و بیا ای امر کن
|
|
ای منزه از بیا و از سخن
|
جسم جسمانه تواند دیدنت
|
|
در خیال آرد غم و خندیدنت
|
دل که او بستهی غم و خندیدنست
|
|
تو مگو کو لایق آن دیدنست
|
آنک او بستهی غم و خنده بود
|
|
او بدین دو عاریت زنده بود
|
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
|
|
جز غم و شادی درو بس میوههاست
|
عاشقی زین هر دو حالت برترست
|
|
بی بهار و بی خزان سبز و ترست
|
ده زکات روی خوب ای خوبرو
|
|
شرح جان شرحه شرحه بازگو
|
کز کرشم غمزهای غمازهای
|
|
بر دلم بنهاد داغی تازهای
|
من حلالش کردم ار خونم بریخت
|
|
من همیگفتم حلال او میگریخت
|
چون گریزانی ز نالهی خاکیان
|
|
غم چه ریزی بر دل غمناکیان
|
ای که هر صبحی که از مشرق بتافت
|
|
همچو چشمهی مشرقت در جوش یافت
|
چون بهانه دادی این شیدات را
|
|
ای بها نه شکر لبهات را
|
ای جهان کهنه را تو جان نو
|
|
از تن بی جان و دل افغان شنو
|
شرح گل بگذار از بهر خدا
|
|
شرح بلبل گو که شد از گل جدا
|