تفسیر قول حکیم بهرچ از راه و امانی چه کفر آن حرف و چه ایمان بهرچ از دوست دورافتی چه زشت آن نقش و چه زیبا در معنی قوله علیه‌السلام ان سعدا لغیور و انا اغیر من سعد و الله اغیر منی و من غیر ته حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن

راستی کن ای تو فخر راستان ای تو صدر و من درت را آستان
آستانه و صدر در معنی کجاست ما و من کو آن طرف کان یار ماست
ای رهیده جان تو از ما و من ای لطیفه‌ی روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک توی چونک یکها محو شد انک توی
این من و ما بهر آن بر ساختی تا تو با خود نرد خدمت باختی
تا من و توها همه یک جان شوند عاقبت مستغرق جانان شوند
این همه هست و بیا ای امر کن ای منزه از بیا و از سخن
جسم جسمانه تواند دیدنت در خیال آرد غم و خندیدنت
دل که او بسته‌ی غم و خندیدنست تو مگو کو لایق آن دیدنست
آنک او بسته‌ی غم و خنده بود او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق کو بی منتهاست جز غم و شادی درو بس میوه‌هاست
عاشقی زین هر دو حالت برترست بی بهار و بی خزان سبز و ترست
ده زکات روی خوب ای خوب‌رو شرح جان شرحه شرحه بازگو
کز کرشم غمزه‌ای غمازه‌ای بر دلم بنهاد داغی تازه‌ای
من حلالش کردم ار خونم بریخت من همی‌گفتم حلال او می‌گریخت
چون گریزانی ز ناله‌ی خاکیان غم چه ریزی بر دل غمناکیان
ای که هر صبحی که از مشرق بتافت همچو چشمه‌ی مشرقت در جوش یافت
چون بهانه دادی این شیدات را ای بها نه شکر لبهات را
ای جهان کهنه را تو جان نو از تن بی جان و دل افغان شنو
شرح گل بگذار از بهر خدا شرح بلبل گو که شد از گل جدا