این دریغاها خیال دیدنست
|
|
وز وجود نقد خود ببریدنست
|
غیرت حق بود و با حق چاره نیست
|
|
کو دلی کز عشق حق صد پاره نیست
|
غیرت آن باشد که او غیر همهست
|
|
آنک افزون از بیان و دمدمهست
|
ای دریغا اشک من دریا بدی
|
|
تا نثار دلبر زیبا بدی
|
طوطی من مرغ زیرکسار من
|
|
ترجمان فکرت و اسرار من
|
هرچه روزی داد و ناداد آیدم
|
|
او ز اول گفته تا یاد آیدم
|
طوطیی کید ز وحی آواز او
|
|
پیش از آغاز وجود آغاز او
|
اندرون تست آن طوطی نهان
|
|
عکس او را دیده تو بر این و آن
|
می برد شادیت را تو شاد ازو
|
|
میپذیری ظلم را چون داد ازو
|
ای که جان را بهر تن میسوختی
|
|
سوختی جان را و تن افروختی
|
سوختم من سوخته خواهد کسی
|
|
تا زمن آتش زند اندر خسی
|
سوخته چون قابل آتش بود
|
|
سوخته بستان که آتشکش بود
|
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
|
|
کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ
|
چون زنم دم کتش دل تیز شد
|
|
شیر هجر آشفته و خونریز شد
|
آنک او هشیار خود تندست و مست
|
|
چون بود چون او قدح گیرد به دست
|
شیر مستی کز صفت بیرون بود
|
|
از بسیط مرغزار افزون بود
|
قافیهاندیشم و دلدار من
|
|
گویدم مندیش جز دیدار من
|
خوش نشین ای قافیهاندیش من
|
|
قافیهی دولت توی در پیش من
|
حرف چه بود تا تو اندیشی از آن
|
|
حرف چه بود خار دیوار رزان
|
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
|
|
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
|