اولیا را هست قدرت از اله
|
|
تیر جسته باز آرندش ز راه
|
بسته درهای موالید از سبب
|
|
چون پشیمان شد ولی زان دست رب
|
گفته ناگفته کند از فتح باب
|
|
تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب
|
از همه دلها که آن نکته شنید
|
|
آن سخن را کرد محو و ناپدید
|
گرت برهان باید و حجت مها
|
|
بازخوان من آیة او ننسها
|
آیت انسوکم ذکری بخوان
|
|
قدرت نسیان نهادنشان بدان
|
چون به تذکیر و به نسیان قادرند
|
|
بر همه دلهای خلقان قاهرند
|
چون بنسیان بست او راه نظر
|
|
کار نتوان کرد ور باشد هنر
|
خلتم سخریة اهل السمو
|
|
از نبی خوانید تا انسوکم
|
صاحب ده پادشاه جسمهاست
|
|
صاحب دل شاه دلهای شماست
|
فرع دید آمد عمل بیهیچ شک
|
|
پس نباشد مردم الا مردمک
|
من تمام این نیارم گفت از آن
|
|
منع میآید ز صاحب مرکزان
|
چون فراموشی خلق و یادشان
|
|
با ویست و او رسد فریادشان
|
صد هزاران نیک و بد را آن بهی
|
|
میکند هر شب ز دلهاشان تهی
|
روز دلها را از آن پر میکند
|
|
آن صدفها را پر از در میکند
|
آن همه اندیشهی پیشانها
|
|
میشناسند از هدایت خانها
|
پیشه و فرهنگ تو آید به تو
|
|
تا در اسباب بگشاید به تو
|
پیشهی زرگر بهنگر نشد
|
|
خوی این خوشخو با آن منکر نشد
|
پیشهها و خلقها همچون جهاز
|
|
سوی خصم آیند روز رستخیز
|
پیشهها و خلقها از بعد خواب
|
|
واپس آید هم به خصم خود شتاب
|