نار تو اینست نورت چون بود | ماتم این تا خود که سورت چون بود | |
از حلاوتها که دارد جور تو | وز لطافت کس نیابد غور تو | |
نالم و ترسم که او باور کند | وز کرم آن جور را کمتر کند | |
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد | بوالعجب من عاشق این هر دو ضد | |
والله ار زین خار در بستان شوم | همچو بلبل زین سبب نالان شوم | |
این عجب بلبل که بگشاید دهان | تا خورد او خار را با گلستان | |
این چه بلبل این نهنگ آتشیست | جمله ناخوشها ز عشق او را خوشیست | |
عاشق کلست و خود کلست او | عاشق خویشست و عشق خویشجو |