چون به قعر خوی خود اندر رسی
|
|
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
|
شیر را در قعر پیدا شد که بود
|
|
نقش او آنکش دگر کس مینمود
|
هر که دندان ضعیفی میکند
|
|
کار آن شیر غلطبین میکند
|
میببیند خال بد بر روی عم
|
|
عکس خال تست آن از عم مرم
|
ممنان آیینهی همدیگرند
|
|
این خبر می از پیمبر آورند
|
پیش چشمت داشتی شیشهی کبود
|
|
زان سبب عالم کبودت مینمود
|
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
|
|
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
|
ممن ار ینظر بنور الله نبود
|
|
غیب ممن را برهنه چون نمود
|
چون که تو ینظر بنار الله بدی
|
|
در بدی از نیکوی غافل شدی
|
اندک اندک آب بر آتش بزن
|
|
تا شود نار تو نور ای بوالحزن
|
تو بزن یا ربنا آب طهور
|
|
تا شود این نار عالم جمله نور
|
آب دریا جمله در فرمان تست
|
|
آب و آتش ای خداوند آن تست
|
گر تو خواهی آتش آب خوش شود
|
|
ور نخواهی آب هم آتش شود
|
این طلب در ما هم از ایجاد تست
|
|
رستن از بیداد یا رب داد تست
|
بیطلب تو این طلبمان دادهای
|
|
گنج احسان بر همه بگشادهای
|