چونک شیر اندر بر خویشش کشید
|
|
در پناه شیر تا چه میدوید
|
چونک در چه بنگریدند اندر آب
|
|
اندر آب از شیر و او در تافت تاب
|
شیر عکس خویش دید از آب تفت
|
|
شکل شیری در برش خرگوش زفت
|
چونک خصم خویش را در آب دید
|
|
مر ورا بگذاشت و اندر چه جهید
|
در فتاد اندر چهی کو کنده بود
|
|
زانک ظلمش در سرش آینده بود
|
چاه مظلم گشت ظلم ظالمان
|
|
این چنین گفتند جملهی عالمان
|
هر که ظالمتر چهش با هولتر
|
|
عدل فرمودست بتر را بتر
|
ای که تو از جاه ظلمی میکنی
|
|
دانک بهر خویش چاهی میکنی
|
گرد خود چون کرم پیله بر متن
|
|
بهر خود چه میکنی اندازه کن
|
مر ضعیفان را تو بیخصمی مدان
|
|
از نبی ذا جاء نصر الله خوان
|
گر تو پیلی خصم تو از تو رمید
|
|
نک جزا طیرا ابابیلت رسید
|
گر ضعیفی در زمین خواهد امان
|
|
غلغل افتد در سپاه آسمان
|
گر بدندانش گزی پر خون کنی
|
|
درد دندانت بگیرد چون کنی
|
شیر خود را دید در چه وز غلو
|
|
خویش را نشناخت آن دم از عدو
|
عکس خود را او عدو خویش دید
|
|
لاجرم بر خویش شمشیری کشید
|
ای بسا ظلمی که بینی در کسان
|
|
خوی تو باشد دریشان ای فلان
|
اندریشان تافته هستی تو
|
|
از نفاق و ظلم و بد مستی تو
|
آن توی و آن زخم بر خود میزنی
|
|
بر خود آن دم تار لعنت میتنی
|
در خود آن بد را نمیبینی عیان
|
|
ورنه دشمن بودیی خود را بجان
|
حمله بر خود میکنی ای ساده مرد
|
|
همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
|