طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش

این عجایب دید آن شاه جهود جز که طنز و جز که انکارش نبود
ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه را چندین مران
ناصحان را دست بست و بند کرد ظلم را پیوند در پیوند کرد
بانگ آمد کار چون اینجا رسید پای دار ای سگ که قهر ما رسید
بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت
اصل ایشان بود آتش ز ابتدا سوی اصل خویش رفتند انتها
هم ز آتش زاده بودند آن فریق جزوها را سوی کل باشد طریق
آتشی بودند ممن‌سوز و بس سوخت خود را آتش ایشان چو خس
آنک بودست امه الهاویه هاویه آمد مرورا زاویه
مادر فرزند جویان ویست اصلها مر فرعها را در پیست
آبها در حوض اگر زندانیست باد نشفش می‌کند کار کانیست
می‌رهاند می‌برد تا معدنش اندک اندک تا نبینی بردنش
وین نفس جانهای ما را همچنان اندک اندک دزدد از حبس جهان
تا الیه یصعد اطیاب الکلم صاعدا منا الی حیث علم
ترتقی انفاسنا بالمنتقی متحفا منا الی دار البقا
ثم تاتینا مکافات المقال ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال
ثم یلجینا الی امثالها کی ینال العبد مما نالها
هکذی تعرج و تنزل دائما ذا فلا زلت علیه قائما
پارسی گوییم یعنی این کشش زان طرف آید که آمد آن چشش
چشم هر قومی به سویی مانده‌ست کان طرف یک روز ذوقی رانده‌ست