عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود

موج دریا چون بامر حق بتاخت اهل موسی را ز قبطی وا شناخت
خاک قارون را چو فرمان در رسید با زر و تختش به قعر خود کشید
آب و گل چون از دم عیسی چرید بال و پر بگشاد مرغی شد پرید
هست تسبیحت بخار آب و گل مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل
کوه طور از نور موسی شد به رقص صوفی کامل شد و رست او ز نقص
چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز جسم موسی از کلوخی بود نیز