قصه‌ی دیدن خلیفه لیلی را

رو ز سایه آفتابی را بیاب دامن شه شمس تبریزی بتاب
ره ندانی جانب این سور و عرس از ضیاء الحق حسام الدین بپرس
ور حسد گیرد ترا در ره گلو در حسد ابلیس را باشد غلو
کو ز آدم ننگ دارد از حسد با سعادت جنگ دارد از حسد
عقبه‌ای زین صعب‌تر در راه نیست ای خنک آنکش حسد همراه نیست
این جسد خانه‌ی حسد آمد بدان از حسد آلوده باشد خاندان
گر جسد خانه‌ی حسد باشد ولیک آن جسد را پاک کرد الله نیک
طهرا بیتی بیان پاکیست گنج نورست ار طلسمش خاکیست
چون کنی بر بی‌حسد مکر و حسد زان حسد دل را سیاهیها رسد
خاک شو مردان حق را زیر پا خاک بر سر کن حسد را همچو ما