کرد ویران خانه بهر گنج زر
|
|
وز همان گنجش کند معمورتر
|
آب را ببرید و جو را پاک کرد
|
|
بعد از آن در جو روان کرد آب خورد
|
پوست را بشکافت و پیکان را کشید
|
|
پوست تازه بعد از آنش بر دمید
|
قلعه ویران کرد و از کافر ستد
|
|
بعد از آن بر ساختش صد برج و سد
|
کار بیچون را که کیفیت نهد
|
|
اینک گفتم این ضرورت میدهد
|
گه چنین بنماید و گه ضد این
|
|
جز که حیرانی نباشد کار دین
|
نه چنان حیران که پشتش سوی اوست
|
|
بل چنان حیران و غرق و مست دوست
|
آن یکی را روی او شد سوی دوست
|
|
وان یکی را روی او خود روی اوست
|
روی هر یک مینگر میدار پاس
|
|
بوک گردی تو ز خدمت روشناس
|
چون بسی ابلیس آدمروی هست
|
|
پس بهر دستی نشاید داد دست
|
زانک صیاد آورد بانگ صفیر
|
|
تا فریبد مرغ را آن مرغگیر
|
بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش
|
|
از هوا آید بیاید دام و نیش
|
حرف درویشان بدزدد مرد دون
|
|
تا بخواند بر سلیمی زان فسون
|
کار مردان روشنی و گرمیست
|
|
کار دونان حیله و بیشرمیست
|
شیر پشمین از برای کد کنند
|
|
بومسیلم را لقب احمد کنند
|
بومسیلم را لقب کذاب ماند
|
|
مر محمد را اولوا الالباب ماند
|
آن شراب حق ختامش مشک ناب
|
|
باده را ختمش بود گند و عذاب
|