عشقهایی کز پی رنگی بود
|
|
عشق نبود عاقبت ننگی بود
|
کاش کان هم ننگ بودی یکسری
|
|
تا نرفتی بر وی آن بد داوری
|
خون دوید از چشم همچون جوی او
|
|
دشمن جان وی آمد روی او
|
دشمن طاووس آمد پر او
|
|
ای بسی شه را بکشته فر او
|
گفت من آن آهوم کز ناف من
|
|
ریخت این صیاد خون صاف من
|
ای من آن روباه صحرا کز کمین
|
|
سر بریدندش برای پوستین
|
ای من آن پیلی که زخم پیلبان
|
|
ریخت خونم از برای استخوان
|
آنک کشتستم پی مادون من
|
|
مینداند که نخسپد خون من
|
بر منست امروز و فردا بر ویست
|
|
خون چون من کس چنین ضایع کیست
|
گر چه دیوار افکند سایهی دراز
|
|
باز گردد سوی او آن سایه باز
|
این جهان کوهست و فعل ما ندا
|
|
سوی ما آید نداها را صدا
|
این بگفت و رفت در دم زیر خاک
|
|
آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک
|
زانک عشق مردگان پاینده نیست
|
|
زانک مرده سوی ما آینده نیست
|
عشق زنده در روان و در بصر
|
|
هر دمی باشد ز غنچه تازهتر
|
عشق آن زنده گزین کو باقیست
|
|
کز شراب جانفزایت ساقیست
|
عشق آن بگزین که جمله انبیا
|
|
یافتند از عشق او کار و کیا
|
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
|
|
با کریمان کارها دشوار نیست
|