مقالت هشتم در بیاین آفرینش

پیشتر از پیشتران وجود کاب نخوردند ز دریای جود
در کف این ملک یساری نبود در ره این خاک غباری نبود
وعده تاریخ به سر نامده لعبتی از پرده به در نامده
روز و شب آویزش پستی نداشت جان و تن آمیزش هستی نداشت
کشمکش جور در اعضا هنوز کن مکن عدل نه پیدا هنوز
فیض کرم کرد مواسای خویش قطره‌ای افکند ز دریای خویش
حالی از آن قطره که آمد برون گشت روان این فلک آبگون
زاب روان گرد برانگیختند جوهر تو ز آن عرض آمیختند
چونکه تو برخیزی ازین کارگاه باشد برخاسته گردی ز راه
ای خنک آنشب که جهان بیتو بود نقش تو بیصورت و جان بیتو بود
چشم فلک فارغ ازین جستجوی گوش زمین رسته ازین گفتگوی
تا تو درین ره ننهادی قدم شکر بسی داشت وجود از عدم
فارغ از آبستنیت روز و شب نامیه عنین و طبیعت عزب
باغ جهان زحمت خاری نداشت خاک سراسیمه غباری نداشت
طالع جوزا که کمر بسته بود از ورم رگ زدنت رسته بود
مه که سیه‌روی شدی در زمین طشت تو رسواش نکردی چنین
زهره هنوز آب درین گل نریخت شهپر هاروت به بابل نریخت
از تو مجرد زمی و آسمان توبه کنار و غم تو در میان
تا به تو طغرای جهان تازه گشت گنبد پیروزه پر آوازه گشت
از بدی چشم تو کوکب نرست کوکبه مهد کواکب شکست