مقالت هفتم در فضیلت آدمی بر حیوانات

ای به زمین بر چو فلک نازنین نازکشت هم فلک و هم زمین
کار تو زانجا که خبر داشتی برتر از آن شد که تو پنداشتی
اول از آن دایه که پرورده‌ای شیر نخوردی که شکر خورده‌ای
نیکوئیت باید کافزون بود نیکوئی افزون‌تر ازین چون بود
کز سر آن خامه که خاریده‌اند نغز نگاریت نگاریده‌اند
رشته جان بر جگرت بسته‌اند گوهر تن بر کمرت بسته‌اند
به که ضعیفی که درین مرغزار آهوی فربه ندود با نزار
جانورانی که غلام تواند مرغ علف خواره دام تواند
چون تو همائی شرف کار باش کم خور و کم گوی و کم آزار باش
هر که تو بینی ز سپید و سیاه بر سر کاریست در این کارگاه
جغد که شومست به افسانه در بلبل گنجست به ویرانه در
هر که در این پرده نشانیش هست در خور تن قیمت جانیش هست
گرچه ز بحر توبه گوهر کمند چون تو همه گوهری عالمند
بیش و کمی را که کشی در شمار رنج به قدر دیتش چشم دار
نیک و بد ملک به کار تواند در بد و نیک آینه‌دار تواند
کفش دهی باز دهندت کلاه پرده‌دری پرده درندت چو ماه
خیز و مکن پرده‌دری صبح‌وار تا چو شبت نام بود پرده‌دار
پرده زنبور گل سوریست وان تو این پرده زنبوریست
چند پری چون مگس از بهر قوت در دهن این تنه عنکبوت
پردگیانی که جهان داشتند راز تو در پرده نهان داشتند