مقالت ششم در اعتبار موجودات

لعبت بازی پس این پرده هست گرنه بر او این همه لعبت که بست
دیده دل محرم این پرده ساز تا چه برون آید از این پرده راز
در پس این پرده زنگار گون عاریتانند ز غایت برون
گوهر چشم از ادب افروخته بر کمر خدمت دل دوخته
هیچ در این نقطه پرگار نیست کز خط این دایره بر کار نیست
این دو سه مرکب که به زین کرده‌اند از پی ما دست گزین کرده‌اند
پیشتر از جنبش این تازگان نوسفران و کهن آوازگان
پایگه عشق نه ما کرده‌ایم؟ دستکش عشق نه ما خورده‌ایم؟
در دو جهان عیب و هنر بسته‌اند هر دو به فتراک تو بربسته‌اند
نیست جهانرا چو تو همخانه‌ای مرغ زمین را ز تو به دانه‌ای
بگذر از این مرغ طبیعت خراش بر سر اینمرغ چو سیمرغ باش
مرغ قفس پر که مسیحای تست زیر تو پر دارد و بالای تست
یا ز قفس چنگل او کن جدا یا قفس خویش بدو کن رها
تا بنه چون سوی ولایت برد در پر خویشت بحمایت برد
چون گذری زین دو سه دهلیز خاک لوح‌تر از تو بشویند پاک
ختم سپیدی و سیاهی شوی محرم اسرار الهی شوی
سهل شوی بر قدم انبیا اهل شوی در حرم کبریا
راه دو عالم که دو منزل شدست نیم ره یکنفس دل شدست
آنکه اساس تو بر این گل نهاد کعبه جان در حرم دل نهاد
نقش قبول از دل روشن پذیر گرد گلیم سیه تن مگیر