شب صفت پرده تنهائیست | شمع در او گوهر بینائیست | |
عود و گلابی که بر او بسته شد | ناله و اشک دو سه دلخسته شد | |
وانهمه خوبی که دران صدر بود | نور خیالات شب قدر بود | |
محرم این پرده زنگی نورد | کیست در این پرده زنگار خورد | |
صبح که پروانگی آموختست | خوشتر ازان شمع نیفروختست | |
کوش کزان شمع بداغی رسی | تا چو نظامی به چراغی رسی |