برتری سخن منظوم از منثور

چونکه نسخته سخن سرسری هست بر گوهریان گوهری
نکته نگهدار ببین چون بود نکته که سنجیده و موزون بود
قافیه سنجان که سخن برکشند گنج دو عالم به سخن درکشند
خاصه کلیدی که در گنج راست زیر زبان مرد سخن سنج راست
آنکه ترازوی سخن سخته کرد بختورانرا به سخن بخته کرد
بلبل عرشند سخن پروران باز چه مانند به آن دیگران
زاتش فکرت چو پریشان شوند با ملک از جمله خویشان شوند
پرده رازی که سخن پروریست سایه‌ای از پرده پیغمبریست
پیش و پسی بست صفت کبریا پس شعرا آمد و پیش انبیا
این دو نظر محرم یکدوستند این دو چه مغز آنهمه چون پوستند
هر رطبی کز سر این خوان بود آن نه سخن پاره‌ای از جان بود
جان تراشیده به منقار گل فکرت خائیده به دندان دل
چشمه حکمت که سخن دانیست آب شده زین دو سه یک نانیست
آنکه درین پرده نوائیش هست خوشتر ازین حجره سرائیش هست
با سر زانوی ولایت ستان سر ننهد بر سر هر آستان
چون سر زانو قدم دل کند در دو جهان دست حمایل کند
آید فرقش به سلام قدم حلقه صفت پای و سر آرد بهم
در خم آن حلقه که چستش کند جان شکند باز درستش کند
گاهی از آن حلقه زانو قرار حلقه نهد گوش فلک را هزار
گاه بدین حقه فیروزه رنگ مهره یکی ده بدر آرد ز چنگ