کشمکش هر چه در و زندگیست
|
|
پیش خداوندی او بندگیست
|
هر چه جز او هست بقائیش نیست
|
|
اوست مقدس که فنائیش نیست
|
منت او راست هزار آستین
|
|
بر کمر کوه و کلاه زمین
|
تا کرمش در تتق نور بود
|
|
خار زگل نی زشکر دور بود
|
چونکه به جودش کرم آباد شد
|
|
بند وجودش از عدم آزاد شد
|
در هوس این دو سه ویرانه ده
|
|
کار فلک بود گره در گره
|
تا نگشاد این گره وهم سوز
|
|
زلف شب ایمن نشد از دست روز
|
چون گهر عقد فلک دانه کرد
|
|
جعد شب از گرد عدم شانه کرد
|
زین دو سه چنبر که بر افلاک زد
|
|
هفت گره بر کمر خاک زد
|
کرد قبا جبه خورشید و ماه
|
|
زین دو کلهوار سپید و سیاه
|
زهره میغ از دل دریا گشاد
|
|
چشمه خضر از لب خضرا گشاد
|
جام سحر در گل شبرنگ ریخت
|
|
جرعه آن در دهن سنگ ریخت
|
زاتش و آبی که بهم در شکست
|
|
پیه در و گرده یاقوت بست
|
خون دل خاک زبحران باد
|
|
در جگر لعل جگرگون نهاد
|
باغ سخا را چو فلک تازه کرد
|
|
مرغ سخن را فلک آوازه کرد
|
نخل زبانرا رطب نوش داد
|
|
در سخن را صدف گوش داد
|
پردهنشین کرد سر خواب را
|
|
کسوت جان داد تن آب را
|
زلف زمین در بر عالم فکند
|
|
خال (عصی) بر رخ آدم فکند
|
روی زر از صورت خواری بشست
|
|
حیض گل از ابر بهاری بشست
|
زنگ هوا را به کواکب سترد
|
|
جان صبا را به ریاحین سپرد
|