ستایش ملک عز الدین مسعود بن ارسلان

مغنی ره رامش آور پدید که غم شد به پایان و شادی رسید
رونده رهی زن که بر رود ساز چو عمر شه آن راه باشد دراز

گر آن بخردان را ستد روزگار خرد ماند بر شاه ما یادگار
بقا باد شه را به نیروی بخت بدو باد سرسبزی تاج و تخت
ملک عزدین آنکه چرخ بلند بدو داد اورنگ خود را کمند
گشاینده‌ی راز هفت اختران ولایت خداوند هشتم قران
نشیننده بزم کسری و کی فریدون کمر شاه فیروز پی
لبش حقه نوش‌داروی عهد فروزنده‌ی چرخ فیروزه مهد
ز شیرینی چشمه‌ی نوش او شده گوش او حلقه در گوش او
چو نرمی برآراید از بامداد نشیند در آن بزم چون کیقباد
در آن انگبین خانه بینی چو نحل به جوش آمده ذوفنونان فحل
چو هر دو فنونی به فرهنگ و هوش بسا یکفنان را که مالیده گوش
نشسته به هر گوشه گوهر کشی برانگیخته آبی از آتشی
ملک پرورانی ملایک سرشت کلید در باغهای بهشت
وزیری به تدبیر بیش از نظام به اکفی الکفاتی برآورده نام
چو شه چون ملکشه بود دستگیر نظام دوم باید او را وزیر
زهر کشوری کرده شخصی گزین بزرگ آفرینش بزرگ آفرین
چو گل خوردن باده‌شان نوشخند چو بلبل به مستی همه هوشمند
همه نیم هوشیار و شه نیم مست همه چرب گفتار و شه چرب دست
که دارد چنان بزمی ازخسروان جز آن هم ملک هم جهان پهلوان