چو باد خزانی درآمد به دشت
|
|
دگرگونه شد باغ را سرگذشت
|
از آن باد برباد شد رخت باغ
|
|
فرو مرد بر دست گلها چراغ
|
زراندود شد سبزهی جویبار
|
|
ریاحین فرو ریخت از برگ و بار
|
درختان ز شاخ آتش افروختند
|
|
ورقهای رنگین بر او سوختند
|
به بازار دهقان درآمد شکست
|
|
نگهبان گلبن در باغ بست
|
فسرده شد آن آبهای روان
|
|
که آمد سوی برکهی خسروان
|
نه خرم بود باغ بیبرگ و آب
|
|
درافکنده دیوار گشته خراب
|
بجای می و ساقی و نوش و ناز
|
|
دد و دام کرده بدو ترکتاز
|
گرفته زبان مرغ گوینده را
|
|
خسک بر گذر باد پوینده را
|
تماشا روان باغ بگذاشته
|
|
مغان از چمن رخت برداشته
|
به سوهان زده سبلت آفتاب
|
|
چو سوهان پر از چین شده روی آب
|
تهی مانده باغ از رخ دلکشان
|
|
نه از بلبل آوا نه از گل نشان
|
زده خار بر هر گلی داغها
|
|
نوائی و برگی نه در باغها
|
به هنگام آن برگ ریزان سخت
|
|
فرو پژمرید آن کیانی درخت
|
سکندر سهی سرو شاهنشهی
|
|
شد از رنج پر، وز سلامت تهی
|
دمه سرد و شه بادم سرد بود
|
|
جهانگرد را با جهان گرد بود
|
چو بنیاد دولت به سستی رسید
|
|
توانا به ناتندرستی رسید
|
شکسته شد آن مرغ را پر و بال
|
|
که جولان زدی در جهان ماه وسال
|