چو میوه رسیده شود شاخ را
|
|
کدیور فرامش کند کاخ را
|
ز بس میوه باغ آراسته
|
|
زمین محتشم گردد از خواسته
|
ز شادی لب پسته خندان شود
|
|
رطب بر لبش تیز دندان شود
|
شود چهرهی نار افروخته
|
|
چو تاجی در او لعلها دوخته
|
رخ سرخ سیب اندر آید به غنج
|
|
به گردن کشی سر برآرد ترنج
|
عروسان رز را زمی گشته مست
|
|
همه سیب و نارنج بینی به دست
|
ز بس نار کاورده بستان ز شاخ
|
|
پر از نار پستان شده کوی و کاخ
|
به دزدی هم از شاخ انجیردار
|
|
در آویخته مرغ انجیر خوار
|
ز بی روغنی خاک بادام دوست
|
|
ز سر کنده بادام را مغز و پوست
|
لب لعل عناب شکر شکن
|
|
زده بوسه بر فندق بی دهن
|
درختان مگر سور میساختند
|
|
که عناب و فندق برانداختند
|
ز سرمستی انگور مشگین کلاه
|
|
برانگشت پیچیده زلف سیاه
|
کدو بر کشیده طرب رود را
|
|
گلوگیر کشته به امرود را
|
سبدهای انگور سازنده می
|
|
زروی سبد کش برآورده خوی
|
شده خوشه پالوده سر تا به دم
|
|
ز چرخشت شیرش شده سوی خم
|
لب خم برآورده جوش و نفیر
|
|
هم از بوی شیره هم از بوی شیر
|
درین فصل کافاق را سور بود
|
|
سکندر ز سوری چنان دور بود
|
بیابن و وادی و دریا و کوه
|
|
شب و روز میگشت با آن گروه
|