جداگانه در روغن هر خمی
|
|
فکنده ز نامردمی مردمی
|
پس سی چهل روز یا بیشتر
|
|
کشیدندی از مرد سرگشته سر
|
سری بودی از مغز و از پی تهی
|
|
فرومانده برتن همه فربهی
|
نهادندی آن کله خشک پیش
|
|
وزو بازجستندی احوال خویش
|
قضیبی زدندی برآن استخوان
|
|
شدندی بر آن کله فریاد خوان
|
که امشب چه نیک و بد آید پدید
|
|
همان روز فردا چه خواهد رسید
|
صدائی برون آمدی از نهفت
|
|
صدائی که مانند باشد بگفت
|
که فردا چنین باشداز گرم و سرد
|
|
چنین نقش دارد جهان در نورد
|
گرفتندی آن نقش را در خیال
|
|
چنین بودشان گردش ماه و سال
|
چو دانست فرماندهی چاره ساز
|
|
که تعلیم دیوست از آنگونه راز
|
بفرمود تا کلها بشکنند
|
|
خم روغن از خانها برکنند
|
بسی حجت انگیخت رایش درست
|
|
که تا دورشان کرد از آن رای سست
|
در آموختشان رسم دین پروری
|
|
حساب خدائی و پیغمبری
|
بر آن قوم صاحبدلی برگماشت
|
|
که داند دلی چند را پاس داشت
|
چو شد کار آن کشور آراسته
|
|
روا رو شد از راه برخاسته
|
به فرخ رکابی و خرم دلی
|
|
برون راند از آن شاه یک منزلی
|
ره انجام را زیر زین رام کرد
|
|
چو انجم در آن ره کم آرام کرد
|
رهی پیچ بر پیچ تاریک و تنگ
|
|
همه راه پرخارو پر خاره سنگ
|
پدیدار شد تیغ کوهی بلند
|
|
که از برشدن بود جان را گزند
|
پس و پیش آن کوه را دید شاه
|
|
ضرورت برو کرد بایست راه
|