رسیدن اسکندر به عرض جنوب و ده سرپرستان

جداگانه در روغن هر خمی فکنده ز نامردمی مردمی
پس سی چهل روز یا بیشتر کشیدندی از مرد سرگشته سر
سری بودی از مغز و از پی تهی فرومانده برتن همه فربهی
نهادندی آن کله خشک پیش وزو بازجستندی احوال خویش
قضیبی زدندی برآن استخوان شدندی بر آن کله فریاد خوان
که امشب چه نیک و بد آید پدید همان روز فردا چه خواهد رسید
صدائی برون آمدی از نهفت صدائی که مانند باشد بگفت
که فردا چنین باشداز گرم و سرد چنین نقش دارد جهان در نورد
گرفتندی آن نقش را در خیال چنین بودشان گردش ماه و سال
چو دانست فرمانده‌ی چاره ساز که تعلیم دیوست از آنگونه راز
بفرمود تا کلها بشکنند خم روغن از خانها برکنند
بسی حجت انگیخت رایش درست که تا دورشان کرد از آن رای سست
در آموختشان رسم دین پروری حساب خدائی و پیغمبری
بر آن قوم صاحب‌دلی برگماشت که داند دلی چند را پاس داشت
چو شد کار آن کشور آراسته روا رو شد از راه برخاسته
به فرخ رکابی و خرم دلی برون راند از آن شاه یک منزلی
ره انجام را زیر زین رام کرد چو انجم در آن ره کم آرام کرد
رهی پیچ بر پیچ تاریک و تنگ همه راه پرخارو پر خاره سنگ
پدیدار شد تیغ کوهی بلند که از برشدن بود جان را گزند
پس و پیش آن کوه را دید شاه ضرورت برو کرد بایست راه