بنفشه چو در گل بود ناشکفت
|
|
عفونت بود بوی او در نهفت
|
سر زلف را چون درآرد به گوش
|
|
کند خاک را باد عنبر فروش
|
حریصی مکن کاین سرای تو نیست
|
|
وزو جز یکی نان برای تو نیست
|
به یک قرصه قانع شو از خاک و آب
|
|
نی بهتر آخر تو از آفتاب
|
خدائیست روی از خورش تافتن
|
|
که در گاو و خر شاید این یافتن
|
کسی کو شکم بنده شد چون ستور
|
|
ستوری برون آید از ناف گور
|
چو آید قیامت ترازو به دست
|
|
ز گاوی به خر بایدش بر نشست
|
زکم خوارگی کم شود رنج مرد
|
|
نه بسیار ماند آنکه بسیار خورد
|
همیشه لب مرد بسیار خوار
|
|
در آروغ بد باشد از ناگوار
|
چو شیران به اندک خوری خوی گیر
|
|
که بد دل بود گاو بسیار شیر
|
خر کاهلان را که دم میکشند
|
|
از آنست کابی به خم میکشند
|
به قطره ستان آب دریا چو میغ
|
|
به هنگام دادن بده بیدریغ
|
همان مشک سقا که پر میشود
|
|
از افشاندن آب پر میشود
|
چنان خورتر و خشک این خورد گاه
|
|
که اندازهی طبع داری نگاه
|
ببخش و بخور بازمان اندکی
|
|
که بر جای خویشست ازین هر یکی
|
چو دادی و خوردی و ماندی بجای
|
|
جهان را توئی بهترین کدخدای
|
زهر طعمهای خوشگواریش بین
|
|
حلاوت مبین سازگاریش بین
|
چو با سرکه سازی مشو شیر خوار
|
|
که با شیر سرکه بود ناگوار
|
مده تن به آسانی و لهو و ناز
|
|
سفر بین و اسباب رفتن بساز
|
به کار اندر آی این چه پژمردگیست
|
|
که پایان بیکاری افسردگیست
|