نه بسیار کن شو نه بسیار خوار
|
|
کز آن سستی آید وزین ناگوار
|
جهان را که بینی چنین سرخ و زرد
|
|
بساطی فریبنده شد در نورد
|
جهان اژدهائیست معشوق نام
|
|
از آن کام نی جان براید ز کام
|
نگویم که دنیا نه از بهرماست
|
|
که هم شهری ما و هم شهر ماست
|
نباشیم از اینگونه دنیا پرست
|
|
که آریم خوانی به خونی به دست
|
نهادی که برداشت از خون کند
|
|
فروداشتی بی جگر چون کند
|
از این چار ترکیب آراسته
|
|
ز هر گوهری عاریت خواسته
|
عنان به که پیچیم ازان پیشتر
|
|
که ایشان زما باز پیچند سر
|
اگر آب در خاک عنبر شود
|
|
سرانجام گوهر به گوهر شود
|
خری آبکش بود خیکش درید
|
|
کری بنده غم خورد و خر میدوید
|
جهان خار در پشت و ما خارپشت
|
|
به هم لایقست این درشت آن درشت
|
دوبیوه بههم گفتگو ساختند
|
|
سخن را به طعنه درانداختند
|
یکی گفت کز زشتی روی او
|
|
نگردد کسی در جهان شوی تو
|
دگر گفت نیکو سخن راندهای
|
|
تو در خانه از نیکوئی ماندهای
|
چه خسبیم چندین بر این آستان
|
|
که با مرگ شد خواب همداستان
|
کسی کو نداند که در وقت خواب
|
|
دگر ره به بیداری آرد شتاب
|
ز خفتن چو مردن بود در هراس
|
|
که ماند بهم خواب و مرگ از قیاس
|
درین ره جز این خواب خرگوش نیست
|
|
که خسبنده مرگ را هوش نیست
|
چه بودی کزین خواب زیرک و فریب
|
|
شکیبا شدی دیده ناشکیب
|
مگر دیدی احوال نادیده را
|
|
پسندیده و ناپسندیده را
|