خردنامه ارسطو

مزن در کس از بهر کس نیش را به پای خود آویز هر میش را
چو آمرزش ایزدی بایدت نباید که رسم بدی آیدت
بدان را بد آید ز چرخ کبود به نیکان همه نیکی آید فرود
مکن جز به نیکی گرایندگی که در نیکنامی است پایندگی
منه بر دل نیکنامان غبار که بدنامی آرد سرانجام کار
مکن کار بد گوهران را بلند که پروردن گرگت آرد گزند
میامیز در هیچ بد گوهری مده کیمیائی به خاکستری
چو بد گوهری سربرآرد زمرد کند گوهر سرخ را روی زرد
زدن با خداوند فرهنگ رای به فرهنگ باشد تو را رهنمای
چو سود درم بیش خواهی نه کم مزن رای با مردم بی درم
کشش جستن از مردم سست کوش جواهر خری باشد از جو فروش
همه جنسی از گور و گاو و پلنگ به جنسیت آرند شادی به چنگ
چو در پرده ناجنس باشد همال ز تهمت بسی نقش بندد خیال
دو آیینه را چون بهم برنهی شود هر دو از عاریتها تهی
مشو با زبون افکنان گاو دل که مانی در اندوه چون خر به گل
جوانمردی شیر با آدمی ز مردم رمی دان نه از مردمی
بر آنکس که با سخت روئی بود درشتی به از نرم خوئی بود
ستیزنده را چون بود سخت کار به نرمی طلب کن به سختی بدار
سر خصم چون گردد از فتنه پر به چربی بیاور به تیزی ببر
چو افتی میان دو بدخواه خام پراکنده‌شان کن لگام از لگام