همان فیلسوف مهندس نهاد
|
|
ز تاریخ روم این چنین کرد یاد
|
که چون پیشوای بلند اختران
|
|
سکندر جهاندار صاحب قران
|
ز تعلیم دانش به جایی رسید
|
|
که دادش خرد برگشایش کلید
|
بسی رخنه را بستن آغاز کرد
|
|
بسی بستهها را گره باز کرد
|
به دانستن علمهای نهان
|
|
تمامی جز او را نبود از جهان
|
چو برزد همه علمها را رقوم
|
|
چه با اهل یونان چه با اهل روم
|
گذشت از رصد بندی اختران
|
|
نبود آنچه مقصود بودش در آن
|
سریرش که تاج از تباهی رهاند
|
|
عمامه به تاج الهی رساند
|
نزد دیگر از آفرینش نفس
|
|
جهان آفرین را طلب کرد و بس
|
در آن کشف کوشید کز روی راز
|
|
براندازد این هفت کحلی طراز
|
چنان بیند آن دیدنی را که هست
|
|
به دست آرد آنرا که ناید به دست
|
در این وعده میکرد شبها بروز
|
|
شبی طالعش گشت گیتی فروز
|
سروش آمد از حضرت ایزدی
|
|
خبر دادش از خود درآن بیخودی
|
سروش درفشان چو تابنده هور
|
|
ز وسواس دیو فریبنده دور
|
نهفته بدان گوهر تابناک
|
|
رسانید وحی از خداوند پاک
|
چنین گفت کافزونتر از کوه و رود
|
|
جهان آفرینت رساند درود
|
برون زانکه داد او جهانبانیت
|
|
به پیغمبری داشت ارزانیت
|
به فرمانبری چون توئی شهریار
|
|
چنینست فرمان پروردگار
|