خلوت ساختن اسکندر با هفت حکیم در آفرینش نخست

چنین بود تا بود بالا و زیر بدانسان که بد گفت باید دلیر
چنان واجب آمد به رای درست که ترکیب اول چه بود از نخست
چه افزایش و کاهش نو بنو بنا بود پیشینه شد پیشرو
نخستین سبب را در این تاروپود بجوئیم از اجرام چرخ کبود
بدین زیرکی جمعی آموزگار نیارد به‌هم بعد از این روزگار
ندانیم کز مادر این راه رنج کرا پای خواهد فروشد به گنج
بگوئید هر یک به فرهنگ خویش که این کار از آغاز چون بود پیش
به تقدیر و حکم جهان آفرین نخست آسمان کرده شد با زمین
بیا تا برون آوریم از نهفت که اول بهار جهان چون شکفت
چگونه نهادش بنا گر بنا؟ چه بانگ آمد از ساز اول غنا؟
چو شاه این سخن را سرآغاز کرد چنان گنج سربسته را باز کرد
ز تاریخ آن کارگاه کهن فروبست بر فیلسوفان سخن
ولیکن نیوشنده را در جواب سخن واجب آمد به فکر صواب
چنان رفت رخصت به رای درست کارسطو کند پیشوائی نخست