آغار داستان

اگر پیره زن بود و گر طفل خرد گه داد خواهی بدو راه برد
بدین راستی بود پیمان او که شد هفت کشور به فرمان او
به تدبیر کار آگهان دم گشاد ز کار آگهی کار عالم گشاد
وگر نه یکی ترک رومی کلاه به هند و به چین کی زدی بارگاه
شنیدم که هر جا که راندی چو کوه نبودی درش خالی از شش گروه
ز پولاد خایان شمشیر زن کمر بسته بودی هزار انجمن
ز افسونگران چند جادوی چست کز ایشان شدی بند هاروت سست
زبان اورانی که وقت شتاب کلیچه ربودندی از آفتاب
حکیمان باریک بین بیش از آن که رنجانم اندیشه‌ی خویش از آن
ز پیران زاهد بسی نیک‌مرد که در شب دعائی توانند کرد
به پیغمبران نیز بودش پناه وزین جمله خالی نبودش سپاه
چو کاری گره پیش باز آمدی به مشکل گشادن نیاز آمدی
ز شش کوکبه صف برآراستی ز هر کوکبی یاریی خواستی
به اندازه‌ی جهد خود هر کسی در آن کار یاری نمودی بسی
به چندین رقیبان یاریگرش گشاده شدی آن گره بردرش
به تدبیر پیران بسیار سال به دستوری اختر نیک فال
چو زین گونه تدبیر ساز آمدی دو اسبه غرض پیشباز آمدی
کجا دشمنی یافتی سخت کوش که پیچیدی از سخت کوشیش گوش
به پیغام اول زر انداختی به زر کار خود را چو زر ساختی
اگر دشمن زر بدی دشمنش به آهن شدی کار چون آهنش