زهر پایگاهی که والا بود
|
|
هنرمند را پایهی بالا بود
|
قرار آنچنان شد که نزدیک شاه
|
|
بدانش بود مرد را پایگاه
|
چو دولت به دانش روان کرد مهد
|
|
مهان سوی دانش نمودند جهد
|
همه رخ به دانش برافروختند
|
|
ز فرزانگان دانش آموختند
|
ز فرهنگ آن شاه دانش پسند
|
|
شد آواز یونان به دانش بلند
|
کنون کان نواحی ورق در نوشت
|
|
زمان گشت و زو نام دانش نگشت
|
سر نوبتی گر چه بر چرخ بست
|
|
به طاعتگهش بود دایم نشست
|
نهانخانهای داشتی از ادیم
|
|
برو هیچ بندی نه از زرو سیم
|
یکی خرگه از شوشهی سرخ بید
|
|
در آن خرگه افشانده خاک سپید
|
دلش چون شدی سیر ازین دامگاه
|
|
در آن خرگه آوردی آرامگاه
|
نهادی کلاه کیانی ز سر
|
|
به خدمتگری چست بستی کمر
|
زدی روی بر روی آن خاک پاک
|
|
برآوردی از دل دمی دردناک
|
ز رفته سپاسی برآراستی
|
|
به آینده هم یاریی خواستی
|
هر آن فتح کاقبالش آورد پیش
|
|
ز فضل خدا دید نزجهد خویش
|
دعا کردنش بین چه در پرده بود
|
|
همانا که شاهی دعا کرده بود
|
دعا کاید از راه آلودگی
|
|
نیارد مگر مغز پالودگی
|
چو صافی بود مرد مقصود خواه
|
|
دعا زود یابد به مقصود راه
|
سکندر که آن پادشاهی گرفت
|
|
جهان را بدین نیک راهی گرفت
|
نه زان غافلان بود کز رود و می
|
|
بدو نیک را برنگیرند پی
|
به کس بر جوی جور نگذاشتی
|
|
جهان را به میزان نگه داشتی
|