آغار داستان

سر فیلسوفان یونان گروه جواهر چنین آرد از کان کوه
که چون ی کره آن شاه گیتی نورد ز گردش به گردون برآورد گرد
به یونان زمین آمد از راه دور وطن گاه پیشینه را داد نور
زرامش سوی دانش آورد رای پژوهش‌گری کرد با رهنمای
دماغ فلک را به اندیشه سفت در بستگیها گشاد از نهفت
سخن را نشان جست بر رهبری ز یونانی و پهلوی و دری
از آن پارسی دفتر خسروان که بر یاد بودش چو آب روان
ز دیگر زبانهای هر مرز و بوم چه از جنس یونان چه از جنس روم
بفرمود تا فیلسوفان همه کنند آن چه دانش بود ترجمه
زهر در بدانش دری درکشید وز آن جمله دریائی آمد پدید
صدف چون زهر گوهری گشت پر پدید آمد از روم دریای در
نخستین طرازی که بست از قیاس کتابیست کان هست گیتی شناس
دگر دفتر رمز روحانیان کزو زنده مانند یونانیان
همان سفر اسکندری کاهل روم بدو نرم کردند آهن چو موم
خبر یافتند از ره کین و مهر که در هفت گنبد چه دارد سپهر
کنون زان صدفهای گوهر فشان برون ز انطیاخس نبینی نشان
چنین چند نوباوه عقل و رای پدید آمد از شاه کشور گشای
بدان کاردانی و کارآگهی چو بنشست بر تخت شاهنشهی
اشارت چنان شد ز تخت بلند که داناست نزدیک ما ارجمند
نجوید کسی بر کسی برتری مگر کز طریق هنر پروری